حنا كوچولوي ماحنا كوچولوي ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

حنا،قشنگ ترين بهانه ي زندگي ما

دخترم ، حنای خوشگلم، دلتنگتم.

سلام دختر خوشگلم، عشق ابدی مامان،، دلم خیلی برات تنگ شده، دارم دیوونه میشم، الان تنهایی  داری چیکار میکنی..؟ نمیدونم خوابی یا بیدار؟ شیرتو خوردی؟ الهی من بمیرم برات، بمیرم و تورو تو اون حال نبینم، منو ببخش دخترم، نتونستم ازت خوب مراقبت کنم، دلم داره از جاش کنده میشه، خدایا تورو به بزرگیت قسم میدم دخترم رو صحیح سالم بهم برگردون.نفس مامان یکی  دو ساعت پیش  کنارت بودم ، چقدر ناز خوابیده بودی؟ الاهی پیش مرگت بشم من، وقتی  پیشت نیستم فقط یه مرده متحرکم،تو تمام زندگی منی، جز تو هیچی از دنیا نمیخوام، تورو به دستای خدا سپردم، از خودش سلامتیتو میخوام، خدایای خوبم حنای منو صحیح وسالم بهم برگردون.   ...
15 فروردين 1393

روزی که جنسیتت رو فهمیدیم

سلام عشق مامان و بابا. 24 دی(بیست هفته و 1 روزگی) وقت دکتر داشتم هم واسه تعیین جنسیت هم جواب آزمایش مرحله دوم غربالگری رو باید میبردم دکتر ببینه. ساعت 2 بابایی از سر کار اومد خونه که بریم. عمه زینب هم باهامون بود. وای که چقدر منتظر شدیم آخه دکتر خیلی دیر اومد  هم من هم بابایی خیلی استرس داشتیم و مدام زیر لب دعا میخوندیم.حدود ساعت 6 نوبت من شد از خستگی و کمر درد داشتم میمردم دکتر جواب آزمایشو دید وگفت همه چیز عالیه خدارو شکر کردم وخیالم راحت شد.خلاصه رفتم روتخت دراز کشیدم و دکتر هم شروع کرد به سونوگرافی و ازم پرسید :دختر دوست داری یا پسر؟ منم گفتم فقط سلامتیشو میخوام.  که دکتر گفت مبارکه بچه ات یه دختر خوشگله. بعد صدای قلب کوچولوتو...
27 دی 1392

از عمل سرکلاز تا دومین تست سلامت جنین

سلام تمام هستی من،منو به خاطر تنبلیم ببخش گلم که نتونستم زودتر اتفاقهای این چند وقت رو برات بنویسم،آخه یه کم حالم بد بود و بعدشم که امتحاناتم شروع شد و اصلا" وقت نداشتم. گل ناز مامان و بابا،هفتم آذر 1392 ساعت 6:45 صبح با بابایی و مامان جون(مامان بابایی) رفتیم که عمل کنم،خیلی استرس داشتم آخه اولین باری بود که داشتم میرفتم اتاق عمل،ولی بیشتر از خودم دلواپس تو گل خوشبوی زندگیم بودم  چون روز قبل که جواب تست سلامت جنین رو بردم به دکتر نشون بدم منشی دکتر تست و ازم گرفت و بعد از اینکه به دکتر نشون داد برام آورد و گفت همه چیز نرماله ولی خودم نتونستم با دکتر صحبت کنم که خیالم راحت شه. خلاصه روز عمل خودم با دکتر حرف زدم و آروم شدم،اون رو...
22 دی 1392

چند تا عکس یادگاری دیگه

این پیشونی بندو بابایی شب عاشورا (سال 92) به نیت سلامتیت گرفت عزیزم   این قلک رو منو بابایی اولین روز بعد از عروسیمون واست گرفتیم.تا وقتی که به دنیا اومدی 3 تایی با هم بشکونیمش. ...
14 آذر 1392

چند تا عکس یادگاری

این لباس خوشگل ماله بچه گی های باباییه.ببین چقدر کوچولو بود اینم لباسیه که عمو اکبر تو عید سال 91 رفته بود مکه از اونجا برات سوغاتی آورده.ایشاالله به سلامتی تنت کنم عشقممممممممممم <3 ...
14 آذر 1392

تصویر سونوگرافی در هفته دهم

کوچولوی نازم این تصویر ده هفتگیته،ببین چه نیمرخ نازی داری و تصویر بعدی در ادامه ی مطلب..... اینم 10 هفته و 4 روزگیته که حالم بد شده بود رفته بودم دکتر دوباره سونو کرد. ...
14 آذر 1392

پايان 3 ماهگي

سلام تمام زندگي مامان، 3 ماه رو پشت سر گذاشتيم، لحظه هايي كه با تمام سختي كه داشتن ولي برام شيرين ودوست داشتني بودن و هر لحظه اش رو به خاطر وجود تو از خدا سپسگذارم .  اينروزا زياد حالم خوب نبود واسه همين نتونستم بيام وسري به وبلاگت بزنم آخه چند هفته ي پيش مشكلي برام پيش اومد و كلي باعث نگراني  من و بابايي و همه ي اعضاي خانواده شد ، خدا رو هزاران مرتبه شكر اتفاق بدي نيوفتاد و به سلامتي همه چي رو پشت سر گذاشتيم و الان حالم بهتر شده و تازه دانشگاه هم ميتونم برم توي 11 هفته و5 روزگي تست سلامت جنين دادم و همه چي عالي بود و خدارو شكر رشدت خيلي خوب بود و5 روز ديگه ماماني بايد برم عمل سركلاژ كنم كه خداي نكرده دوباره...
2 آذر 1392

تمشك شيرين من

سلام تمام هستي مامان وبابا،الان حدودا" 1/2 سانتي هستي درست اندازه ي يي تمشك كوچولووخوشمزه.  فدات بشم الهييييييييييييييي ريزه ميزه ي من، عاشقتم آخ كه چقدر بي تاب ديدنتم.خيلي خوشحالم كه دارمت و هر لحظه خداروشكر ميكنم كه تو رو به منوبابايي هديه داد، خدا كنه لياقت داشتنت روداشته باشيم . خدايا تمشك كوچولوي مارودر پناه خودت حفظ كن... آمين . ...
29 مهر 1392

هفته ي پنجم

سلام عشق کوچولوی من،دو روز پیش رفتم دکتر،سونوگرافی کرد وبهم نشونت دادوگفت:ببین این عدس کوچولو نی نی توست ،از خوشحالی داشتم بال در میاوردم دکتر گفت که همه چیز خوبه،تو روز به روز داری بزرگتر میشی،خدايا شكرت  ففط اینروزا حال من زیاد خوب نیست اصلا" اشتها ندارم و از همه ی غذا ها بدم میاد،صبحها هم خیلی حالم بد میشه و.... ،بابايي هم بد جوري سرما خورده  منم چون حالم خوب نيست نا خواسته خيلي اذيتش ميكنم   همسر مهربونم منو به خاطر همه ي بد اخلاقيام ببخش   ...
18 مهر 1392